امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان و بابا

امیرمحمد و دایی جون مهندس

    پنجشنبه عمو همت و دایی جون فرهاد برای دیدن امیرمحمد از تهران اومدن . قرار بود خاله جون فهیمه و فرناز و فرنوش هم بیان ولی از اونجایی که بابایی آنفلونزای بسیار سختی گرفته بود ، اومدنشون کنسل شد . عمو همت با یه تفنگ بزرگ ( بلندتر از قد امیرمحمد ) و دایی جون مهندس هم با یه پلاستیک خوراکی و تخم مرغ شانسی . پسرک کلی ذوق کرد . با تفنگ میرفت تو اتاقش که برای ما شیر شکار کنه . خلاصه چند تا ضربه سهمگین هم به تفنگش زد . پلاستیک  خوراکیها رو که باز کرد اول یه پفک بود گفت :مامانی ببین پفک خریده مگه نمیدونی پفک ضرر داره ...   منم گفتم مثل اینکه اشتباهی خریده . بزار بریم به آقای فروشنده پس بدیم . بعد چند تا آبمیوه درآور...
10 دی 1390

شب یلدا

         بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی ، وقتی همه چیز یخ می زند . یلدا مبارک       یلــدا یلدا برای بچه ها، آجیل و طعم هندونه س ولی برا بزرگترا، یه خاطره، یه نشونه س یلدا شب ولادته؛ این جوره تو نوشته ها خورشید و دنیا می آرن، تو دل شب فرشته ها فرشته های مهربون، فرشته های نازنین از اوج ِ اوج ِ آسمون، میان پایین، روی زمین شبیه دونه های برف، روی درختا می شینن تا خورشید و بغل کنن، تا صبح یه وقتا می شینن قصه میگن برای هم؛ گر چه شبیه قصه نیس قصه اون ها مثل ما، نون و پنیر وپسته نیس میگن...
28 آذر 1390

کله پاچه

     مادرجون کله پاچه درست کرد و از آنجایی که امیرمحمد خان کله پاچه دوست داره (البته نه به اندازه آبگوشت ) ،از  ما هم دعوت کرد که بریم خونشون و  کله پاچه بخوریم . ما هم رفتیم . بعد از اینکه پسرکمون غذاشو خورد شیطنتش گل کرد یه قابلمه بزرگ آورد و گفت: مامانی مثلا من ببعی هستم منو کله پاچه درست کنید و بخورید . این هم مراحل پختن و خوردن کله پاچه امیرمحمدی !!!!!                                        مدل جنین رفت تو قابلمه و چشماشو بس...
18 آذر 1390

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني...

    این شعر را خیلی اتفاقی در وبلاگی خواندم . خیلی خوشم آمد در حدی که خواستم در وبلاگ امیرمحمد بنویسم شعر کمی طولانيه ولی بخوانيد ، ارزشش را دارد ...   شبی از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد جدا كردم. و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي :" دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي. و من تنها براي ديدن آن چشمها تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم" همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت ، حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غر...
12 آذر 1390

پسرک باهوش ما

    بابایی تو آشپزخونه بود  . من در حال دیدن تلویزیون و امیر محمد هم در حال بازی . نمیخواستم امیرمحمد  متوجه صحبت من با بابایی بشه . به بابایی گفتم چند تا تلخ برام بیار ( منظورم شکلات تلخ بود. چون تو اون روز امیرمحمد شکلات زیاد خورده بود نمیخواستم دیگه بهش بدم ) بابایی که انگاری متوجه منظور من نشده بود هاج و واج نگام کرد که یعنی منظورت چیه ؟ که   ناگاه پسر زرنگ مامان که کاملا حواسش به ما بود ، به بابایی گفت : شکلات تلخو میگه دیگه بابایی لطفا برای من هم بیار...                       ...
7 آذر 1390

امیرمحمد و عشق حیوانات

   پسرک ما عاشق حیوانات اهلی و وحشیه . از هیچ حیوونی هم نمیترسه . خلاصه اینکه عاشق پرنده و چرنده و خزنده ست ...  تو خونه هم دو تا   مرغ عشق به نامهای پرنس و پرنسس داریم که خیلی دوستشون داره .                                                              امیرمحمد و بزغاله در کتالان      &...
25 آبان 1390

باغ وحش وکیل آباد

         در سومین روز سفرمان به مشهد ، از آنجایی که به امیر محمد قول رفتن به باغ وحش را داده بودیم به همراه بابایی راهی شدیم . امیرمحمد جلیقه ای که از بازار الماس براش خریده بودیم را پوشید . قربونش برم . خیلی بامزه شده بود .                          به باغ وحش رسیدیم . از آنجایی که شنیده بودیم حیوانات باغ وحش ، چیپس و پفک و پفیلا میخورند ، بابایی هم یک بسته بزرگ پفیلا خرید . اول به سمت قفس مارها و تمساحها رفتیم  .     به شدت از مار وحشت دارم...
25 مهر 1390

طوس و حکیم ابوالقاسم فردوسی

   در دومین روز سفرمان به مشهد ، با اتوبوسی که سازمان در اختیارمان قرار داده بود و به همراه بقیه همکاران که از نقاط مختلف کشور به پابوس امام رضا آمده بودند ،به طوس آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی ، صاحب شاهکار شاهنامه رفتیم .                                       امیر محمد در داخل ماشین با پسر یکی از همکارانم که در گرگان زندگی میکردند بنام ایلیا ، دوست و همبازی شد . طوس همانقدر که برای امیرمحمد جذاب نبود ، برای بابایی که عاشق شعر و شاعری...
24 مهر 1390

امیرمحمد موش موشک

    بعد از ظهر اولین روز سفرمان در مشهد ، به مرکز تجاری پروما رفتیم . هوا خیلی سرد بود. در بدو ورود آقای امیرمحمد چیپس و ذرت خواستند .                                       پس از کمی گشت و گذار در طبقات به طبقه آخر رفتیم که مرکز بازی بچه ها بود .  نمدونم چه جوریه بااینکه امیرمحمد خیلی به پارک و مراکز بازی میره ، باز هم برای رفتن به پارک بازی بیتابی میکنه . تا بابایی بلیط ورودی بگیره و وارد سرزمین بازی بشیم  کمتر از یک دقیقه طول کشید ، ولی ...
22 مهر 1390

مسافرت به مشهد مقدس

                                 سه شنبه ۱۲ مهر ساعت ۹ صبح از قائمشهر به مقصد مشهد حرکت کردیم . هوا بارونی بود    . این سفر از طرف اداره  قسمتمون شده بود . با امیرمحمد اولین بار بود که به مشهد میرفتیم . قبل از رفتن به همه میگفت:  میخوام برم مشهد.. زیارت امام رضا ...  برم سرسره آبی ... برم باغ وحش ...   قبل از حرکت امیرمحمدبا عمه ها و خاله جون فهیمه خداحافظی کرد و بهمشون گفت: نایب الزیاره ام ،  حلالم کنید .....    قر...
18 مهر 1390